نبرد روحانیت و حزب بر سر توده مردم
- مهدی خلجی
- پژوهشگر موسسه مطالعات خاورنزدیک واشنگتن
رضاشاه پهلوی که برافتاد گمان میرفت روحانیت نفس راحتی میکشد و بیسختگیریهای دولت، آزادی رفته را باز مییابد. تا حدودی نیز چنین شد. سال بیست خورشیدی آغاز روییدن یکباره موسسههای مذهبی و نشریههای اسلامی بود.
با این همه، رفتن ناگزیر رضاشاه برای دیگران نیز آزادیهایی آورد که روحانیت را خوش نمیآمد. از جمله، حزب توده نیز در همین هنگام تأسیس شد. روحانیت خود را در برابر رقیبان تازهای دید که بر خلاف رضاشاه از محبوبیت مردمی برخوردار بودند. حزب توده چیزی را از روحانیت میگرفت که حکومت رضاشاه نتوانسته بود: مردم.
چپ؛ جهانی در نظریه، محلی در واقعیت
ژیل دولوز در پاسخ به پرسش کلر پرنه (Claire Parnet) درباره معنای "چپ" این ایده را پیش میکشد که چپ بودن، "پیش از هر چیز فهمیدن جهان" است. در نتیجه، فرد چپگرای اروپایی مشکلات جهان سوم را آن قدر نزدیک و جدی میبیند که حتا از مشکلات محله خودش هم واقعیتر و مهمتر به نظر میآیند. از نظر دولوز "چپ نبودن" عکس آن است؛ یعنی توجه را متمرکز کردن بر خیابان یا کشوری که زندگی میکنیم.
اما دیدیه اریبون در کتاب "بازگشت به رنس" که روایتی خودکاوانه از زندگی اوست مینویسد پدر و مادرش کمونیست شدند اما نه به دلیل آنکه اهمیت چندانی به جهان و آنچه در آن جاری است میدادند؛ بلکه کمونیست شدن آنها و بسیاری از دیگر از عامه مردم فرانسه - در فاصلهی دهه پنجاه تا هفتاد میلادی سدهی بیستم - دلایل و انگیزههایی یکسره محلی داشت.گرچه آنها در برابر امپریالیسم آمریکا در کنار شوروی قرار میگرفتند، اما سیاست خارجی چندان ذهن مردم عادی به ویژه زنان را – که کمتر از مردها کمونیست نبودند – مشغول نمیکرد. در میان عامه مردم، در میان "طبقه کارگر"، سیاست چپ پیش از هر چیز نفی بسیار عملگرایانه آنچیزی بود که مردم در زندگی روزمره بدان تن میدادند. کمونیست شدن یا چپگرا شدن عامه مردم بیشتر از سر اعتراض بود تا پروژهای سیاسی که از چشماندازی جهانی الهام گرفته باشد." (دیدیه اریبون، بازگشت به رنس، پاریس، انتشارات فایار، ۲۰۰۹، ص. ۴۴-۴۳).
مسأله مردم؛ ایران نه جهان
حزب توده نه تنها توانست توده مردم را جلب کند که روشنفکران را نیز شیفته آموزههای خود کرد. یکی از تفاوتهای مهم حزب توده با فرقه کمونیستی یا دیگر احزاب چپگرای پیش از خود، توانایی آن برای یارگیری از میان روشنفکران غیر آذری و غیر ارمنی بود. اما سرمایه گرانبهای این حزب مردم عادی بود. با سازماندهی بیسابقه و مدرن، حزب توده ذهن و قلب بسیاری را خرید؛ حتا کسانی را که به درستی توانایی خواندن و نوشتن نداشتند چه رسد به فهم سیاسی و فلسفی کمونیسم.
تودهای بودن برای مردم عادی معنایی داشت متفاوت با آنچه رهبران سیاسی و روشنفکران از آن درمییافتند. برای بسیاری از رهبران سیاسی چپ و نیز مخالفان آنها، حزب توده ابزار مؤثر نفوذ ایدئولوژیک اتحاد جماهیر شوروی در ایران بود. اما همانطور که دیدیه اریبون درباره مردم عادی فرانسه در اوائل نیمهی دوم سده بیستم میلادی میگوید برای مردم کوچه و بازار مسائل روزمره اقتصادی و سیاسی کشور و شهرشان اهمیت بسی بیشتری داشت تا سیاست خارجی.
کارگرها و دهقانها و اهل مشاغل خُرد دیگر به این سبب به حزب توده نمیگرویدند تا موازنه قوا میان غرب و شوروی را به سود دومی برهم زنند. مسأله آنها نان و آب و بهداشت برای همه بود تا چیز دیگر. جهانوطنی و جهانشهری گفتاری انتزاعی و روشنفکرانه است و مردم عادی به دشواری با آن پیوند برقرار میکنند.
مسأله نان، نه ایمان
در شعر "کسی که مثل هیچ کس نیست" قهرمانِ آرمانشهری فروغ فرخزاد، کسی است که میآید و "سفره را میاندازد و نان را قسمت میکند و پپسی را قسمت میکند و باغ ملی را قسمت میکند و شربت سیاه سرفه را قسمت میکند و روز اسمنویسی را قسمت میکند ...". این شعر آخر زمانی، بازتابی از روح زمانه است.
در دهههای بیست و سی (و حتا پس از آن) کمونیست شدن یا تودهای شدن بیش از آنکه گرایش به مسلکی سیاسی با برد و باری جهانی باشد، اعتراض به بیعدالتی بود؛ بیعدالتی حکومت و همه کسانی که همپیمان و همپیاله آن بودند: بازاریها، روحانیت، مالکان بزرگ و خوانین یا همان مثلث زر و زور و تزویر.
در میان عامه مردم تأکید اکیدِ کمونیسم بر عدالت بود که پر جذبه بود، نه مبانی فلسفی مادهباورانه و الحادی آن یا رویکرد جهانوطنی آن به سیاست و اقتصاد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، وقتی روحانیان، بسیاری از هواداران حزب توده را به زندان انداختند و در زندان با آنها به بحث نشستند تا آنها را توبهکار کنند، در شگفت شدند وقتی دیدند که جدا از رهبران حزب توده، بسیاری از اعضای این حزب افرادی مسلماناند و به خدا و پیامبر و بسیاری دیگر از معتقدات اسلامی باور دارند.
در آن سالها همان روحانیان میگفتند که بسیاری از تودهایها کمونیست اقتصادیاند نه کمونیست اعتقادی. یعنی تنها به نظریههای اقتصادی کمونیسم باور دارند و منکر خدا و مابعد طبیعت نیستند.
تجدد، زنان و علم
حزب توده در دهه بیست و سی یکی از نمادهای اصلی تجدد در ایران بود؛ خواست برابری البته برابری میان زن و مرد را نیز در برداشت. زنانی که هواخواهِ ایدههای چپ میشدند، زنان تحصیلکرده طبقه متوسط و گاه طبقه بالای جامعه بودند. در آن دوره به دشواری زنان تحصیلکردهای میشد یافت که دلی در گروِ حزب توده و وعدههای پیشرفتگرایانه آن برای بشریت نداشتند. تنها بر پایه دریافتی جدید از عدالت بود که زنان میتوانستند حقوق و نقش اجتماعی تازهای برای خود تعریف کنند.
حکومت رضاشاه پهلوی میکوشید زنان را با الگوی زن متجدد آشنا کند. اما خودکامگی آن حکومت، الگوهای آن را برای زنانِ حقخواه و برابریطلب بیکشش میکرد. گرایش و گروش به حزب توده، غربیشدنی بدون اتهام غربزدگی و حتا همراه با غربستیزی بود؛ در حالی که الگوی زنِ متجدد حکومت رضاشاه یکسره غربی بود.
روحانیتی که سخت از آزادی زنان میهراسید و از حکومت رضاشاه بدین رو بیزار بود، کمونیسم را ایدئولوژی خوشباشی و بیبندوباری مینگریست که در پی سوزاندن ریشهی دین و دینداری است.
کمونیسم خود را ایدئولوژی علمی فرانمود. علم در آن سالها چونان قدرت مطلقهای جلوهای میکرد که به سان رودی خروشان پیش میرود و دیر یا زود سد سدید خرافات را میشکافد و میشکند. داروینیسم، نظریهای بود که از زیستشناسی به جامعهشناسی سرایت کرده بود.
در برابر علم و فهم علمی از جهان، تاریخ، جامعه و حکومت، بساط دیانت تنها خرافه شمرده میشد. روحانیان پاسداران اصلی خرافات و طامات به شمار میآمدند. موجی که از مشروطیت آغاز شده بود به یکباره بالا گرفت. دانش حوزویان در چشم نسل جدید بیدانشی جلوه داده میشد. حزب توده، روحانیت را نیروی ارتجاع مینامید.
گرچه در عمل این حزب بارها با روحانیان مصالحه کرد و حتا در دوران انقلاب ایران از رهبری آیت الله خمینی پشتیبانی نمود و صادق خلخالی را نامزد خود در انتخابات مجلس معرفی کرد، در مقام نظر، روحانیان نیروهای پسروندهای بودند که میان چرخ و دنده تاریخی که مدام رو به پیش دارد خرد و خوار خواهند شد.
تجدد و علم جدید ملازم منطقی نفی روحانیت و دیگر تجلیات اجتماعی دین دیده میشد. حزب توده نه تنها سرمایه اجتماعی روحانیت یعنی مردم که حتا سرمایه نمادین دیگر آنها را که شأن و جایگاه علمیشان بود آماج قرار داد.
اجتهاد در سرمایهداری و کمونیسم
شالوده ایده مارکسیسم، دریافتِ اقتصادی آن از تاریخ بود؛ اما برای روحانیان هم اقتصاد هم تاریخ رشتههایی بیگانه بودند. روحانیت به درستی نمیتوانست آموزههای بنیادی مکتب کارل مارکس را دریابد. برای روحانیان در دهه بیست و سی، تحلیل اقتصادی یا فلسفه تاریخ نه اهمیت داشت نه در سنت، نظریهای برای آن موجود بود. توجه روحانیان بیش از هر چیز به سرشت الحادی کمونیسم عطف شد.
تنها سرمایه و دستمایه روحانیان برای پیکار با فلسفه مادهباورانه کمونیسم، "حکمت الهی" یا فلسفه اسلامی بود. مهمترین نماینده فلسفه اسلامی در آن دوره، محمدحسین طباطبایی در خانه خود در شهر قم مجلس درسی برقرار کرد در نقد مبانی فلسفی کمونیسم. اما آشنایی او و شاگرداناش از کمونیسم محدود به جزوهها و مجلههای فارسی حزب توده بود. حاصل این درسها کتابی با عنوان "اصول فلسفه و روش رئالیسم" شد که با پانوشتهای مرتضی مطهری در سال ۱۳۳۲ به چاپ رسید. این کتاب بر پایه نوشتههای تقی ارانی، بنیانگذار فکری حزب توده ایدههای فلسفی کمونیسم را نقادی میکرد.
مطهری در پیشگفتار کتاب نوشت "با آنکه تقریباً پانزده سال از مرگ دکتر ارانی میگذرد، هنوز طرفداران ماتریالیسم دیالکتیک در ایران نتوانستهاند بهتر از او بنویسند. دکتر ارانی در اثر آشنایی به زبان و ادبیات فارسی و آشنایی فی الجمله به زبان عربی، ماتریالیسم دیالکتیک را سر و صورتی بهتر از آنچه مارکس و انگلس و لنین و غیرهم داده بودند داده است و از این جهت کتابهای فلسفی وی بر کتابهای فلسفی پیشیناناش برتری دارد."
سراسر کتاب پنججلدی "اصول فلسفه و روش رئالیسم" بر این گمان استوار است که نوشتههای ارانی بهترین نمونه آثار درباره مارکسیسم است. کسی که جهانبینی فلسفی مارکسیسم را از منابع اصلی آن بشناسد کتاب محمدحسین طباطبایی و پانوشتهای شاگردش را نقدی کمابیش بیربط مییابد.
اما روحانیان مدعایی بزرگتر داشتند. اسلام برای آنان ایدئولوژیای بود که همه نیازهای اینجهانی و آنجهانی انسان را برآورده میکند در حالی که ایدئولوژیهای غیرمذهبی از جمله کمونیسم در پی تأمین رفاه و خوشبختی زمینی آدمی هستند. چنین ادعایی روحانیان را وادار کرد که در برابر هر چه ایدئولوژیهای دیگر پیش میگذارند قرینهای اسلامی بسازند.
در دهههای بعد بود که متکلمان اسلامی مانند مرتضی مطهری به نوشتن فلسفه تاریخ با مبانی اسلامی روی آوردند و نویسندگانی چون علی شریعتی با گرتهبرداری از تبیین اقتصادی مارکسیستی تاریخ، تبیینی اقتصادی از تاریخ اساطیری اسلامی و شیعی به دست دادند. بحث درباره اقتصاد اسلامی به تدریج آغاز شد؛ بدون آنکه هنوز هم مایه و معنایی داشته باشد.
جدا از جنبه الحادی کمونیسم که آشکارا ناپذیرفتنی بود، مذهبیهایی که سودای رویارویی با حزب توده و ایدئولوژی آن را داشتند به شکلی نهانی و ناهشیار زیر تأثیر آن قرار گرفتند. بخشی از این تأثیرپذیری به مرعوبشدن روحانیت در برابر قدرت حیرتانگیز حزب توده در سازماندهی و بسیج اجتماعی بود. آرزوی روحانیت آن بود که روزی بتواند همان الگوی حزب توده در ایجاد شبکه اجتماعی را در عمل برای خود پیاده کند. احتمالاً تأسیس حزب جمهوری اسلامی پس از انقلاب بر پایه همین آرزو و الگوبرداری صورت گرفت.
پارهای دیگر از اثرگیریها نیز جنبهای فکری داشت. برای نمونه، مرتضی مطهری در کتابی که پس از کشته شدناش چاپ شد نوشت "فقهای عصر از مسائل بانک و بیمه و چک و سفته به عنوان مسائل مستحدث کم و بیش بحثهایی کرده و میکنند؛ ولی توجه ندارند که رأس و رئیس مسائل مستحدثه خود سرمایهداری است. زیرا ابتدا چنین تصور میرود که سرمایهداری یک موضوع کهنه قدیمی است که شارع اسلام برای آن حدود و موازین مقرر کرده است. تجارت، اجاره، مستغلات، مزارعه، مضاربه، مساقات، شرکتها همهی اینها سرمایهداری است که در اسلام برای آنها احکام و مقرراتی تعیین کرده است. اما اینکه مقدار سرمایه کمتر یا بیشتر باشد ربطی به مطلب ندارد. ولی حقیقت مطلب این طور نیست. سرمایهداری جدید یک پدیده جداگانه و مستقل و بیسابقهای است و جداگانه و مستقلاً باید دربارهی آن اجتهاد کرد." (ص ۵۷ و ۵۶ کتاب "بررسی اجمالی مبانی اقتصاد اسلامی" انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزهی علمیه قم، ۱۳۶۰).
این کتاب تصویری از مطهری به دست میداد که سخت زیر تأثیر نظریه اقتصادی مارکسیسم است. کتاب بیدرنگ جنجال آفرید. روحانیانی چون محمدرضا مهدوی کنی، دبیر جامعهی روحانیت تهران به آیت الله خمینی شکایت بردند و نسخههای برجامانده کتاب از کتابفروشیها جمعآوری و خمیر شد.
روحانیان جز آنکه دستگاهِ واژگانی و اصطلاحی مارکسیسم را عاریه بگیرند و در متون مذهبی به دنبال رد و قبول آن بگردند کار چندانی نمیدانستند. نه اقتصاد نه تاریخ با مفاهیم کهنه فهمشدنی نبود. پس کانون اصلی مبارزه با حزب توده و مارکسیستها را مسائل اعتقادی قرار دادند تا اقتصاد و سیاست. حتا پس از پیروزی انقلاب، رهبران روحانی و نزدیکان آنها میکوشید نزاع سیاسی با چپها را نبردی عقیدتی وانمایند تا کار هم از نظر فکری سادهتر باشد هم برای مردم مذهبی فریبندهتر.
در مناظرههای تلویزیونی سال ۱۳۶۰، قصد اصلی بحث ایدئولوژیک به جای بحث سیاسی و اقتصادی برای از میان به در بردن رقیبهای چپ بود. به جای نمایش جنگ قدرت با حزب توده و دیگر سازمانهای چپ، روحانیان میخواستند به مردم بگویند مخالفان ما مشتی بیدین و لاابالی هستند و مسأله کفر و ایمان است نه رقابت سیاسی یا اقتصادی. آنان در این کار تا اندازه بسیاری کامیاب شدند.
شکست رقیب با زور
روحانیت که به جذابیت فریبنده حزب توده برای طبقه تحصیلکرده و نیز قدرت بسیجگری این حزب در قبال عامه مردم غبطه میخورد، رقیب را در مبارزهای برابر از میدان به در نکرد. برای استقرار حکومت روحانیان پس از انقلاب سال ۵۷ نخست لازم بود از فضای ملتهب آن سالها برای محبوبیتزدایی از حزب توده بهره گرفته شود.
مناظرههای تلویزیونی میان رهبران حزب توده مانند احسان طبری و نورالدین کیانوری و ایدئولوگهای جمهوری اسلامی، یکی از ابزارها برای تبدیل جنگ سیاسی به جدال میان کفر و ایمان بود. روحانیان دریافته بودند که برای سرکوب سیاسی حزب توده باید نخست سویه الحادی آن را برجسته کنند. چندی بعد بازداشت سران و اعضای حزب توده آغاز شد با آنکه سیاست رسمی حزب حمایت از روحانیان تندرو در برابر طرفداران لیبرالیسم و "امپریالیسم آمریکا" بود.
از نظر روحانیان آنچه زنگ پایان مرگ حزب توده را به صدا درآورد اعترافات تلویزیونی و مکتوب احسان طبری بود. پس از تقی ارانی، احسان طبری، پیامبر ایدئولوژیک حزب توده قلمداد میشد که نوشتههایش را روحانیان درگیر با حزب توده با دقت میخواندند. شکست چهره او با ادعای گرویدن به مسلمانی و باور به حقانیت جمهوری اسلامی، ابهت چند دهه حزب توده را فروریخت.
شاید اگر حزب توده در مقام سازمانی مخالف اما قانونی به حیات خود ادامه میداد با بیتدبیرهای رهبراناش و نیز فروپاشی شوروی خود به خود به حاشیه رانده میشد و اهمیت خود را از دست میداد. اما روحانیتِ تازه به قدرت رسیده کینهای دیرینه از این حزب داشت و آنقدر آسیمهسر بود که نمیتوانست اجازه دهد حزب توده به مرگی طبیعی چشم از جهان سیاست فروبندد.